تناقض

تناقض

هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار

آتشی در خرمن هستی من افتاده بود

تا برآرد روزگار از روزگار من دمار


من چو غواصی که ناگه رفته در کام نهنگ

یا کسی کو خود زده ناگه به آبی بی گدار


تیره طوفانی که گر بر کوهساران بگذرد

باز نگذارد به جز خاکستری از کوهسار


غرقه ی غرقاب و دارم دست و پایی می زنم

بی فروغ از هر کران و نا امید از هر کنار


گه به جانم آتش تحمیل تسلیم و رضاست

گه به مغزم برق فکر انتقام و انتحار


سر فکندم پیش و رفتم رو به سوی سرنوشت

ورد آهم دمبدم ای روزگار ای روزگار


تاج عشق آری به خاکستر نشینان می دهند

هر گدای عشق را حافظ نخواند شهریار

  • سهیل میم

شعر

نظرات  (۲)

  • گیتی رسایی
  • سلام از خواندن اشعار وبتان بسیار لذت بردم ممنونم که به دیدنم آمدید و دلم را خوش کردید   و این سعادت منست . سپاس
    پاسخ:
    :)
  • مرضیه دانایی
  • چقدر خوبه شما هم اهل شعر هستین .. ممنون از لطفی که به اشعار من داشتین. راستی مطالب رمزدارتون خصوصیه؟
    پاسخ:
    واقعن اهل شعر نیستم، گاهگداری که شعری زیبا ببینم اینجا به اشتراک می ذارم.
    ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی