تناقض

تناقض

" عشق " از یادمان می رود و " گرسنگی " جایش را می گیرد! "

فروغ پرسید: " کی ازدواج می کنیم؟! "

گفتم :" اگر ازدواج کردیم، دیگر به جای تو باید به:


قبض های آب و برق و تلفن


و قسط های عقب افتاده ی بانک


و تعمیر کولر آبی و بخاری و آبگرمکن و


اجاره نامه و اجاره نامه و اجاره نامه


و شغل دوم و سوم


و دویدن دنبال یک لقمه نان،


از کله ی سحر تا بوق سگ


و گرسنگی و جیب های خالی


و خستگی و کسالت


و تکرار و تکرار و تکرار و مرگ فکر کنم ...


و تو به جای عشق باید به دنبال


آشپزی و خیاطی

 
و جارو و شستن و خرید

 
و مهمانی

 
و نق ونوق بچه و ماشین لباسشویی

 
و جاروبرقی و اتو و فریرز و فریزر و فریزر باشی ...

هر دومان یخ می زنیم!

 
بیشتر از حالا پیش همیم ولی کمتر از حالا همدیگر رو می بینیم!

نمی توانیم ببینیم ... فرصت حرف زدن با هم را نداریم ؛

 
در سیاله ی زندگی دست و پا می زنیم ، غرق می شویم

و جز دلسوزی برای یکدیگر کاری از دستمان ساخته نیست ...


" عشق " از یادمان می رود و " گرسنگی " جایش را می گیرد! "

عشق روی پیاده رو | مصطفی مستور


پن1:و البته جواب فروغ را نمی دانم چه بود!

  • سهیل میم

نثر ادبی

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی